هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

اولین لبخند هلیا

عزیز دلم امروز برای اولین بار به صورت مامان خیره شدی و یه لبخند خوشکلی زدی که دلم آب شد یه لبخند شیرین و از ته دل خاطره اولین لبخندت هیچ وقت از ذهنم نمی ره .. چند وقتیه که نا آروم شدی و من نمی فهمم مشکلت چیه درست شیر نمی خوری و همش زور می زنی و گاهی به خودت می پیچی خیلی غصه می خورم و مدام تو بغلم نگهت می دارم.. امروز وقت دکتر داری و من منتظرم تا ببینم مشکلت چیه .. هنوز سینه رو درست نمی گیری و من به زور رابط سینه بهت شیر می دم نمی دونی چقدر غصه می خورم و حسرت از اینکه مثل بقیه بچه ها با ولع دنبال سینه بگردی و با اشتیاق مک بزنی اما این طوری نیست.. یکشنبه با بابایی بردیمت آتلیه و کلی عکس خوشکل ازت انداختیم اونجا کلی روی پارچه هاشون جیش ...
4 آذر 1391

26 روزگی هلیا

عزیزم این روزا تمام وقتم به تو اختصاص داره و پاسخگویی به خواسته هات شیر دادن و عوض کردن جات و گرفتن آروغ و تمام این کارا رو با تمام عشقم برات انجام می دم .. هنوز سینه ام رو خیلی سخت می گیری و کلی باید باهات کلنجار برم تا شیر خودم رو بخوری و من چقدر غصه می خورم هر بار چون دوست دارم از شیر خودم بهت بدم نمی دونم تو این بازی کی برنده میشه اما من تمام تلاشم رو می کنم تا تو به خوردن شیر از سینه مادر عادت کنی.. اولین روز ورود هلیا به خانه روز 18 ام هلیا در خواب ناز! هلیا در حال رفتن به گردش ...
4 آذر 1391

هلیا بدنیا اومد

  بالاخره انتظار و سختی ها به سر رسید و دختر نازم در تاریخ 20- 3-91 ساعت 9/5 صبح در بیمارستان تهران کلینیک بدنیا اومد .. عزیزم این روزای آخر بارداری دیگه برام وحشتناک شده بود و دیابت بارداری و مصرف انسولین حسابی بهم فشار آورده بود به خصوص که خانم دکتر مدام می گفت خطرناکه و باید زودتر بچه رو بیرون بیاریم همش نگران بودم و دلشوره داشتم نگران وزن کمت و رشد ریه هات نگران سلامتی ات و عوارض دیابت.. اما خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت و روزای سخت گذشت هنوز باور نکردم که تو در کنارم هستی و بدنیا اومدی اینقدر این روزا زود می گذرن که تا چشم به هم زدم 17 روزه شدی و ماشالا بزرگ شدی.. خدا رو شکر می کنم برای بودنت ، سلامتی ات و خنده های نازت! ...
4 آذر 1391

بازي و اسباب بازي براي كودك پنج ماهه

با افزايش هماهنگي دست و چشم، كودك پنج ماهه­ شما نه تنها اشيا را مي­بيند بلكه خودش را به آنها مي­رساند، آنها را مي­گيرد و مي­چشد!و هر روز چيزهاي جديدي را كشف مي­كند.به همين دليل سعي كنيد اشياي بي­خطري كه شكل­ها، اندازه­ها، بافت­ها و رنگ­هاي گوناگوني دارند تهيه كنيد. همچنين، براي پاسخ به سؤالات مربوط به رشد كودك و بچه­داري مطالب زير را بخوانيد.   كودك در اين سن چگو نه بازي مي­كند؟ مي­تواند خودش را به سمت اسباب­بازي­ها كشيده و آنها را بگيرد. به بچه­هاي ديگر و به تصوير خودش در آينه لبخند مي­زند! حالا مي­تواند چند كار را با هم انجام دهد؛ براي مثال، سر و ...
23 آبان 1391

روند رشد ذهنی نوزاد تا 18 ماهگی

رشد ذهني نوزاد تا شش هفتگي : كودك از بدو تولد شروع به فهميدن مي كند . روز اول گوش مي كند روز سوم وقتي كه با او صحبت مي كنيد گوش مي دهد و واكنش نشان مي دهد. روز نهم چشمانش به سمت صدا حركت مي كند.روز چهاردهم مادر خود را مي شناسد.روز هيجدهم صدا در مي آورد و روز بيست وچهارم با شنيدن صداي مادر دهان خود را تغيير شكل مي دهد.براي پرورش رشد ذهني كودك در اين مرحله به نكات ذيل توجه داشته باشيد : كودك از فاصله 25 سانتي متري قادر به ديدن اشياء رنگي مي باشد .بنابراين اشياء رنگي يا انگشتان خود را درهمين فاصله براي او تكان دهيد . سعي كنيد كودك تمام علايم و حركات را ببيند . حواس كودك را تحريك كنيد . با كودك صحبت كنيد و براي او آواز بخوا...
17 مهر 1391

خاطره زایمان

  خاطره زایمانم.. خاطره بهترین و شاید سخت ترین روز زندگی من و همسرم.. هفته های آخر بارداری قند خونم حسابی رفته بود بالا و دکترم مجبوری بهم انسولین داد خیلی سخت بود و واسه سلامتی هلیا سختی اش رو به جون خریدم اما وقتی واسه چکاب آخر رفتم پیش دکترم هنوز نگران بود و مدام می گفت باید بچه رو زودتر بیاریم بیرون.. از اون اصرار بود و از من انکار دلم می خواست بیشتر بمونه تا بیشتر وزن بگیره نگران وزن کمش بودم و اینکه ریه هاش نرسیده باشه و بخواد بره تو دستگاه.. خلاصه چهارشنبه که رفتم دکتر با جدیت تمام گفت شنبه باید ختم حاملگی رو اعلام کنیم تمام وجودم رو ترس گرفته بود بغض کرده بودم و مدام چونه می زدم که یک هفته بیشتر بمونه که چیزی نمی...
3 شهريور 1391