اولین لبخند هلیا
عزیز دلم امروز برای اولین بار به صورت مامان خیره شدی و یه لبخند خوشکلی زدی که دلم آب شد یه لبخند شیرین و از ته دل خاطره اولین لبخندت هیچ وقت از ذهنم نمی ره ..
چند وقتیه که نا آروم شدی و من نمی فهمم مشکلت چیه درست شیر نمی خوری و همش زور می زنی و گاهی به خودت می پیچی خیلی غصه می خورم و مدام تو بغلم نگهت می دارم..
امروز وقت دکتر داری و من منتظرم تا ببینم مشکلت چیه ..
هنوز سینه رو درست نمی گیری و من به زور رابط سینه بهت شیر می دم نمی دونی چقدر غصه می خورم و حسرت از اینکه مثل بقیه بچه ها با ولع دنبال سینه بگردی و با اشتیاق مک بزنی اما این طوری نیست..
یکشنبه با بابایی بردیمت آتلیه و کلی عکس خوشکل ازت انداختیم اونجا کلی روی پارچه هاشون جیش کردی و تا خانوم عکاس می خواست عکس بگیره وول می خوردی و عکس و خراب می کردی..
دو هفته دیگه عکس هات حاضر میشه و باید بریم و انتخاب کنیم دلم می خواست از نوزادی ات عکس های خوشکل و ناز داشته باشی و همیشه برات به یادگار بمونه..
وای که نمی دونی چقدر دلم برای واکسن دو ماهگی ات شور می زنه 15 روزه دیگه باید بزنی و من دل تو دلم نیست خدا کنه به خیر بگذره و تب نکنی..
این روزا تمام فکرم و وقتم به تو تعلق داره و جز تو هیچ فکری ندارم تو تمام زندگی منی بهم قول بده که قوی باشی و زود بزرگ بشی!
عکس هایی که خان دایی جونت با موبایلش ازت انداخته
قربون اون خنده ات برم من..
محو تماشای مامانی