هلیا بدنیا اومد
بالاخره انتظار و سختی ها به سر رسید و دختر نازم در تاریخ 20- 3-91 ساعت 9/5 صبح در بیمارستان تهران کلینیک بدنیا اومد ..
عزیزم این روزای آخر بارداری دیگه برام وحشتناک شده بود و دیابت بارداری و مصرف انسولین حسابی بهم فشار آورده بود به خصوص که خانم دکتر مدام می گفت خطرناکه و باید زودتر بچه رو بیرون بیاریم همش نگران بودم و دلشوره داشتم نگران وزن کمت و رشد ریه هات نگران سلامتی ات و عوارض دیابت..
اما خدا رو شکر همه چی به خیر گذشت و روزای سخت گذشت هنوز باور نکردم که تو در کنارم هستی و بدنیا اومدی اینقدر این روزا زود می گذرن که تا چشم به هم زدم 17 روزه شدی و ماشالا بزرگ شدی..
خدا رو شکر می کنم برای بودنت ، سلامتی ات و خنده های نازت!
خدا رو شکر برای همه چی
عکس 5 روزگی هلیا در بیمارستان بعد از یه حمام حسابی
قربونت برم من تازه اینجا واسه اولین بار چشمات و دیدم
چون تا قبلش سرم بهت وصل بود و به خاطر زردی چشمات بسته بود
هلیا در اولین روز ورود به خانه مامان بزرگ