تولد 6 ماهگی + اولین غذای هلیا
و اما هلیا در این روزهااا.. حسابی بد غلغ و بی قرار شده که من واقعا نمی فهمم علتش چیه ! شیر درست نمی خوره.. تا می خوام بخوابونمش شروع می کنه به گریه و خلاصه داستانیییی داریم هلیا خانوم.. با وجود همه این تغییر و تحولات اخلاقی تولدت مبارک مادر جون.. دیروز برات جشن تولد گرفتیم و 6 ماهگی ات رو جشن گرفتیم عصر من و بابا جونت رفتیم و یه کیک خوشکل برات خریدیم و شب خونه مامانی جشن تولدت و گرفتیم.. تو هم که قرتی تا لباس هات و عوض کردم و پیرهن تولدت و تنت کردم یهویی ذوق کردی و هی می خواستی دامنت و بزنی بالا و بخوری اش کلی هم ذوق داشتی که ازت عکس می گرفتیم.. ماه پیش تولدت رو پیش بابا بزرگ گرفتیم و این ماه جاش خالی بود.. ایشالا زود...