هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

در آستانه هفت ماهگی

سلام دختره شیطون مامان.. این روزا اینقدر بلا شدی که من موندم چه جوری این همه پیشرفت و تحول تو 15 روز رخ داده! موقع خوابوندنت یه صداهایی از خودت در می یاره که آدم گاهی خنده اش می گیره تمام تلاشت و می کنی تا نخوابی حتی برای اینکه خوابت نبره شیر هم نمی خوری و من بعد از خوابوندنت توی خواب بهت شیر می دم.. حسابی غذاخورشدی و کماکان عاشق سوپی به خصوص سوپ ماهیچه این ماه بهت سرلاک هم دادم و امز امروز می خوام زرده تخم مرغ رو هم برات شروع کنم.. لیمو شیرین هم خوردی و خیلی دوست داشتی.. جدیدا یه کاری یاد پرفتی و من و بابا جونت و حسابی گرفتار کردی مدام دستت و می کنی توی دهنت به حدی عمیق این کار و می کنی که عق می زنی و ما همش باید حواسمون باشه تا خ...
19 دی 1391

اولین غلت زدن هلیا

سلام دختر نازم.. بالاخره غذای کمکی رو جدی برات شروع کردم تو این مدت خیلی چیزها فهمیدم اول اینکه فرنی اصلا دوست نداشتی و همش عق می زدی ! حریره بادوم رو بهتر خوردی اما اونم زیاد باب طبعت نبود از شنبه بهت میوه هم دادم کمی موز با شیر اما اونم دوست نداشتی.. اما آب سیب رو خیلی دوست داشتی و با ولع خوردی.. آب انار رو که می خوردی غیافه ات دیدنی بود و خنده دار! از دیروز هم برات سوپ درست کردم با گوشت گردن + هویج + برنج که خیلیییی دوست داشتی دیروز فقط از آبش بهت دادم اما امروز برات پوره اش کردم و تو نزدیک 10 ق خوردی خیلی بانمک شده بودی سوپ رو به تمام صورتت مالونده بودی از دماغ بگیر تا دور لبت و همه رو لیس می زدی.. پریشب با باباجون بردیمت...
28 آذر 1391

تولد 6 ماهگی + اولین غذای هلیا

و اما هلیا در این روزهااا.. حسابی بد غلغ و بی قرار شده که من واقعا نمی فهمم علتش چیه ! شیر درست نمی خوره.. تا می خوام بخوابونمش شروع می کنه به گریه و خلاصه داستانیییی داریم هلیا خانوم.. با وجود همه این تغییر و تحولات اخلاقی تولدت مبارک مادر جون.. دیروز برات جشن تولد گرفتیم و 6 ماهگی ات رو جشن گرفتیم عصر من و بابا جونت رفتیم و یه کیک خوشکل برات خریدیم و شب خونه مامانی جشن تولدت و گرفتیم.. تو هم که قرتی تا لباس هات و عوض کردم و پیرهن تولدت و تنت کردم یهویی ذوق کردی و هی می خواستی دامنت و بزنی بالا و بخوری اش کلی هم ذوق داشتی که ازت عکس می گرفتیم.. ماه پیش تولدت رو پیش بابا بزرگ گرفتیم و این ماه جاش خالی بود.. ایشالا زود...
27 آذر 1391
1