هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

عکسنامه 1

  سلامممم جوجهههه جدیدا این کار و یاد گرفتی! خودت و ولووو می کنی و لب هات این شکلی می کنی.. به به گل از حموم در اومد! هلیا خانم آماده مهمونی رفتنه.. چه لبخندیییی.. ای جانم که عاشق دوربینی.. این مچ بند رو بستم تا اینقدر دستت و تو دهنت نکنی! ...
13 بهمن 1391

انواع روش های ابراز علاقه از زبان هلیا

انواع روش های ابراز علاقه به مامان و بابا از زبان هلیا .. یکی اینکه وقتی که خوابم می یاد هی از خودم صداهای مختلف در بیارم و هی سرم و این ور و اون ور کنم که مامانی نتونه منو بخوابونه این جوری کلی مامانی خوشحال میشه!!! و شاد از اینکه منو بیشتر می بینه.. 2- وقتی خیلی گشنمه و هی دلم داره ضعففف می ره شیر نمی خورم تا خدایی نکرده خوابم نبره و از جایی بی خبر نمونم.. 3- وقتی مامانی از صبح زحمت کشیده و واسه من غذای مقوی درست کرده غذا رو نمی خورم و هی با زبونم می دمش بیرون و گاهی هم دستم و می کنم تو دهنم و هی پیشبندم و می کشم تا مامانی کلی کیفففف کنه و خستگی از تنش در بره.. 4- وقتی که مامانی منو می خوابونه و یک ساعت روی پاش تکون می ده ...
13 بهمن 1391

سومین مروارید هلیا جوانه زد!

سلام دختر نازم! بالاخره دلیل بی قراری ها و نق زدن هات و فهمیدم.. فهمیدم چرا هی دستت و می کردی تو دهنت و مدام هر چی جلو دستت می رسید و گاز می گرفتی حتی دست من و بابا جونت رو.. قربونت برم که 3 دندونه شدی ( در تاریخ 30 دی ماه 91 سومین مرواردی هلیا جوانه زد!) .. امروز عصر وقتی دیدم دندونت جوانه زده از خوشحالی چند دقیقه جیغ می زدم و هی ماچت می کردم.. نمی دونی چقدر برام کیف داره دیدن بزرگ شدن و رشد کردنت.. خدا رو شکر بابت مروارید سومت.. چند وقتی میشه سرم خیلی شلوغ شده و نمی رسیدم بیام وبلاگت رو به روز کنم و از شیرین کاری هات بگم.. حسابی شیرین شدی.. کلی تو این یک ماهه پیشرفت کردی دیگه با اسباب بازی هات روی فرش بازی ات مشغول می...
13 بهمن 1391

عکسنامه 2

  سلام خانم کوچولو... هلیا داره فکر می کنه چه جوری می تونه بره جلوتر.. هلیا : من عاشق پاهای این خره هستم همش گازش می گیرم.. یه ژست هنری.. ...
13 بهمن 1391

هلیا عاشقتم

عاشقتم نازم .. عاشقتم وقتی که انگشت های کوچولوت رو دور دستم حلقه می کنی و فشارش می دی.. عاشقتم وقتی بغلت می کنم صورتت و می مالونی به صورتم و همش می خوای منو بخوری.. عاشق اون چشماتم که وقتی خسته می شی مدام می مالونی شون و منتظری تا بخوابونمت.. عاشقتم وقتی بهت سوپ می دم و دوستش داری و منتظری تا قاشق بعدی رو بزارم دهنت.. عاشق اون دست ها و پاهای کوچیکتم وقتی پاهات و می یاری بالا و هی می خوای بگیری شون.. عاشقتم وقتی غلت می زنی و خسته می شی و هی سرت و می مالونی روی زمین.. عاشق اون دماغ  کوچولوتم که به هیچ وجه اجازه نمی دی بهش دست بزنم و هی سرت و این ور و اون ور می کنی.. عاشق اون صداهای نازتم که در مواقع حساس از خودت در می یاری...
13 بهمن 1391
1