هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

یه روز خاطره انگیز در برج میلاد

و اما خاطرات یک روز خاطره انگیز با عکس ها.. روز 14 فروردین به همراه خاله ف و همسرش رفتیم جشنواره نوروزی در برج میلاد اولش فکر می کردیم یک ساعتی طول بکشه و خیلی خوش نگذره اما عالیییی بود و از ساعت 3 ظهر تا 10 شب اونجا بودیم.. اولش که رفتیم تو طبقه اول یک گروه رقص محلی آذری مراسم داشتن که خیلی زیبا و عالی بود همون گروهی بودن که توی قهوه تلخ رقصیدن.. بعدش رفتیم طبقات بالاتر که از هر شهری غرفه بود و کمی خوردنی محلی خریدیم.. یه قسمتی هم بود که مسابقه بود و برای هر کسی آهنگ می ذاشتن و ادای خواننده رو در می آورد خیلی جالب و شاد بود کلی خوندیم و خوش گذروندیم.. بعدش هم رفتیم که بریم بالا در ارتفاع 280 متری سطح زمین.. ع...
24 فروردين 1392

اولین بابا گفتن هلیا

سلام عزیزم.. با کلی ذوق اومدم اعلام کنم که امروز صبح در 9 ماه و 26 روزگی واسه اولین بار چندین بار پشت سر هم گفتی با با بابا .. کلی ذوق کردیم و تا خواستیم دوربین و بیاریم و ازت فیلم بگیریم دیگه نگفتی.. قربونت برم من!!!!! دددد هم می گی حرف زدنت مدلش عوض شده کلماتی که می گی شبیه به حرف زدن شده و خیلی با مزه شدی.. تو این مدتی که ازت ننوشتم حرکاتت خیلی فرق کرده دیگه مستقل می تونی بشینی و با پاهات روروئکت رو تکون می دی.. فکر می کنم بازم داری دندون در می یاری و هر چی رو می بینی گاز می گیری.. هفته قبل یه چند روزی مریض بودی و بدجور سرما خورده بودی همش سرفه می کردی و ترشحات پشت حلقت اذیتت می کرد و سینه ات خس خس می کرد.. خیلی...
16 فروردين 1392

هلیا در این چند وقت به روایت تصویر..

هلیا خانوم داره می ره مهمونی.. عاشق این عروسکت هستی و کلی باهاش غش غش می کنی.. دیگه دنده عقب رفتنت سریع شده و تازگی ها روی زانوهات هم بلند می شی.. ای جان چه ژستی! مامانی داری به چی فکر می کنی؟؟.. اینجا تو بغل عمه جونی رفته بودیم عید دیدنی خونه دایی بابا اولین تاب سواری هلیا خانوم تو بغل بابایی.. چه حالی می کنی با ماشینت خانوممم.. اینجا هم می خوایم بریم خونه خاله فاطمه مهمونی خاله جون از کربلا برگشته بود.. ادامه عکس ها در پست بعدی.. ...
8 فروردين 1392

اولین نوروزت مبارک دخترم

  نوروز پاسداشت عشقهای کوچکی است که زنده مانده اند! و روز تعظیم در برابر عشق های بزرگی که عظمت را کوچک می دانند. پس به تو در نوروز سلام می کنم که بزرگترین عشق این کوچکی . . . عزیز دلم امیدوارم همیشه شاد و لبت خندون باشه .. امیدوارم در اولین اولین بهار عمرت تنت سلامت باشه و بهترین خاطرات عمرت برات رقم بخوره .. خیلی شیطون شدی و همش می خواستی حمله کنی سمت سفره به زور این چند تا عکس رو ازت انداختم.. اینم اولین عیدی که گرفتی مامان بزرگ و بابا جون واسه عید اولت می خواستن برات جامپر بخرن که تصمیم گرفتیم روروئک بگیریم تا مدت استفاده اش طولانی تر باشه مبارکت باشه نازم.. دست مامان جون و بابا جون د...
2 فروردين 1392

تولد 9 ماهگی هلیا..

تولدت مبارک عزیزممممممم.. عزیز دلم تولد 9 ماهگی ات رو خونه مامان جون برات گرفتیم عصرش من و بابایی و خاله جونت رفتیم بیرون و برات کیک خریدیم.. شبش شام مامان جون یه شام مفصل درست کرده بود و واسه شام خاله جون رو هم نگه داشتیم.. خیلی خوش گذشت و کلی خندیدیم تو هم هی می خواستی کیک و بگیری آخر سر هم پات و زدی به کیک و لباست و کثیف کردی.. لباسات رو بابا بزرگ برات فرستاده بود و خیلی بهت می اومد.. دستش درد نکنه.. امیدوارم تولد صد سالگی ات رو برات جشن بگیریم نازنینم..             ...
28 اسفند 1391
1