هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

اواخر 5 ماهگی

دختر نازم.. تو این هفته تو 6 ماه کامل می شی و با اجازه دکترت می خوام غذای کمکی رو برات شروع کنم اما من واقعا نگرانم که غذا باعث بشه از شیر خوردن بیفتی.. چون تو واقعا بد شیر می خوری و من مدام دارم باهات سر و کله می زنم تا به اندازه کافی شیرت رو بخوری و از نمودار رشدت عقب نمونی.. این هفته واکسن 6 ماهگی ات رو هم باید بزنیم و من بازم مثل دفعات قبل دلشوره دارم که اذیت نشی! دیروز خونه خاله جون بودیم و روز آخر روضه شون بود تو این چند روزی که رفتیم روضه حسابی دلبری کردی و کلی کشته مرده پیدا کرده بودی از ترسم قایمت می کردم تو اتاق تا دست به دست نچرخی و اذیت نشی تو هم که مدام از خودت صدا در می آوردی و غش غش می خندیدی.. جدیدا خیلی بد می خوابی...
17 آذر 1391

هلیا 5 ماهه شد

دختر ناز مامان امروز 5 ماهه شدی !!!!   درست 5 ماه پیش در همین روز ساعت 9.5 صبح در بیمارستان تهران کلینیک بدنیا اومدی نمی دونی وقتی بدنیا اومدی چقدر کوچولو بودی و ظریف درست مثل یک جوجه کوچولو.. و حالا واسه خودت خانمی شدی می تونی غلت بزتی ، دست هات و بخوری ، عروسک هات و تو دستت بگیری و ببری سمت دهنت ، صداهای خوشکل از خودت در بیاری و تمام خواسته هات رو با لحن های مختلف بیان کنی.. تازه همین امروز اولین دندونت نوک زده بیرون و دیده میشه! جشن تولد 5 ماهگی ات رو تو مادرید پیش بابا بزرگ و مادر بزرگ گرفتیم و کیکت یه کیک مافین بزرگ بود .. عزیزم امیدوارم صد ساله بشی و همیشه شاد و سلامت باشی خدا رو بابت تمام نعمت هاش شکر می کنم چ...
11 آذر 1391

اولین مامان گفتن هلیا

سلام عزیز دلم.. دیگه کم کم داری به آخرای ماه 5 هم نزدیک می شی و چیزی نمونده تا غذا خور بشی این بار که ببرمت دکتر حتما ازش در مورد غذا سوال می کنم.. از طرفی هم شادم هم ناراحت که باز باید واکسن بزنی امون از این واکسن ها که نمی ذارن آدم نفس بکشه! الان 3 روزه که جیغ زدن یاد گرفتی و حسابی دیگه از خودت صدا در می یاری گاهی می ترسم گلوت درد بگیره اینقدر سر و صدا می کنی و اینقدر شیطون شدی که از ترس اینکه خوابت ببره شیر نمی خوری و من اول می خوابونمت بعد بهت شیر می دم!.. دومین دندونت هم که دیگه قشنگ دیده میشه و با این حساب تا حالا دو تا دندون داری.. امروز ظهر داشتم باهات حرف می زدم که گفتی : مااا منم گفتم ما نه، بگو ماما که در کمال ...
11 آذر 1391

فقط عکس

خداحافظ مادرید!! هلیا در هواپیما داره کارتون می بینه!! وقتی هلیا دمر می شود.. جانم ؟؟.. چیه؟ هلیا تیپ زده می خواد بره گردش.. بعد از یه خواب نیمروزی.. ...
7 آذر 1391

4 ماهگی هلیا

  سلام شیرینم! ببخش نتونستم زودتر برات بنویسم چهارشنبه 20 ام 3 ماهگی ات تموم شد و 4 ماهه شدی.. الان درست 4 ماه و 4 روزه هستی.. وقتی بدنیا اومدی اینقدر کوچولو بودی که باور نمی کردم این روزا اینقدر زود بگذرن و تو 4 ماهه بشی اما حالا می بینیم که چقدر زود بزرگ شدی و تا چشم به هم بزنم یک سالگی ات هم رد شده.. این روزا با خنده های بلندت و دست و پا زدنت ها دلبری می کنی و همه رو کشته مرده خودت کردی.. تازگی ها حس می کنم تو بغل افرادی که کمتر می بینی شون غریبی می کنی و گریه می کنی.. یاد گرفتی لب هات و ور می چینی و بغض می کنی و اگه شیر خوردنت دیر بشه خونه رو می ذاری رو سرت! تازه قهر هم می کنی و نمی خوری.. زیاد دوست نداری بغلت ...
4 آذر 1391

اولین محرم هلیا

دختر نازم .. امسال اولین سالیه که تو محرم رو درک می کنی .. امسال اولین سالیه که منم مادر شدم.. امسال اولین سالیه که با تمام وجودم معنای علی اصغر شش ماهه رو می فهمم.. امسال دلسوخته تر از هر سالم.. امیدوارم به حق علی اصغر امام حسین خدا یه نظری به ما بکنه و تو رو برامون سالم و سلامت حفظ کنه .. دوست دارم بزرگ که شدی یه حسینی تمام عیار بشی .. دوست دارم برات مادر خوبی باشم .. دوست دارم رقیه امام حسین رو بشناسی و برات قصه گم شدنش رو تعریف کنم درست مثل مادرم که وقتی برام تعریف می کرد همیشه گریه می کردم و دلم برای رقیه کوچیک می سوخت.. دوستت دارم عزیزم ...
4 آذر 1391