هلیا در آستانه دو ماهگی
عزیز دلم رسما شیرخشکی شدی رفتتت!!
اینی که می گم رفت پشتش کلی درده برام یه داغه که یه عمر رو دلم می مونه! و هرگز فراموشش نمی کنم واسه ام خیلی سخته که بپذیرم تو شیرخشک رو به سینه من ترجیه می دی اما باید باهاش کنار بیام مهم راضی بودنه تو هست و اینکه دیگه دلم نمی خواد حرص بخورم..
این روزا یک روز خوب و خوش اخلاق و خوش خوراک و خوش خوابی اما روز بعد، برعکسش گاهی به شدت خسته می شم اما با یه نگاهت همه چی از یادم می ره تو هفته آینده باید واکسن دوماهگی ات رو بزنم اما می ترسم خدا کنه به خیر خوشی بگذره و اذیت نشی..
هفته قبل خونه خاله جون مهمونی می خواستیم بریم که رفتم سر کمد لباس هات و در کمال ناباوری دیدم لباس های سایز صفرت اندازه ات شده پیراهن هایی که تو بارداری خودم با تمام عشقم برات خریده بود اندازه ات شده بودن و انگار به من تمام دنیا رو دادن نمی دونی چه ذوقی داشتم اینقدر خوشکل و ناز شده بودی که دلم می خواست بخورمت..
قربونت برم که اینقدر بزرگ شدی ..
مامانی قدر تمام دنیا دوستت داره!