در آستانه هفت ماهگی
سلام دختره شیطون مامان..
این روزا اینقدر بلا شدی که من موندم چه جوری این همه پیشرفت و تحول تو 15 روز رخ داده!
موقع خوابوندنت یه صداهایی از خودت در می یاره که آدم گاهی خنده اش می گیره تمام تلاشت و می کنی تا نخوابی حتی برای اینکه خوابت نبره شیر هم نمی خوری و من بعد از خوابوندنت توی خواب بهت شیر می دم..
حسابی غذاخورشدی و کماکان عاشق سوپی به خصوص سوپ ماهیچه این ماه بهت سرلاک هم دادم و امز امروز می خوام زرده تخم مرغ رو هم برات شروع کنم..
لیمو شیرین هم خوردی و خیلی دوست داشتی..
جدیدا یه کاری یاد پرفتی و من و بابا جونت و حسابی گرفتار کردی مدام دستت و می کنی توی دهنت به حدی عمیق این کار و می کنی که عق می زنی و ما همش باید حواسمون باشه تا خودت و خفه نکنی..
یه بار اینقدر این کار و کردی که مجبور شدم آستینت و بکشم روی دستت اما عصبانی شده بودی و از لجت آستینت و گاز می گرفتی تازه پاهات رو هم می کوبیدی به زمین!..
جدیدا اینقدر فرز و زبل شدی که در چشم به هم زدی هر چی رو به سمت دهنت ببرم از دستم می گیری..
دیشب موقع شام تو رو گذاشتیم توی صندلی غذات و جلوت یه قابلمه گذاشتم تا بازی کنی یه ذوقی کردی بودی که هی این قابلمه رو پرت کردی پایین!
هی من برش داشتم..
خلاصه داستانی داریم از دستت ..
عاشق اینی که بغلت کنم و هی ب خودم فشارت بدم غش غش می خندی..
اگه یک ساعت هم ماچت کنم سیر نمی شی و هی چشمت هات و لوس می کنی و کیف می کنی آخه کی این دلبری ها رو یادت می ده شیطون؟!..
فردا تولد 7 ماهگی اته و تو مثل برق و باد داری بزرگ می شی..
این ماه تولدت و می خوام خونه خاله جونت بگیرم
دوست دارم همیشه شاد باشی و سلامت عزیزه دله مامان.
هلیا در خواب ناز
این عکسه دیروزه داشتی شیطونی می کردی
هلیا داره می ره مهمونی!
ببین چه جوری موقع غذا خوردن قاشق و گرفتی..
بعدشم هی پیشبندنت و می کشی بالا و می کنی توی دهنت و غذا رو به همه جا می مالونی!
اینجا هم داری خودت و واسه مامانی لوس می کنی..
هلیا در حال تمیرن گردن گرفتن!
ای جانممم از حموم اومدی و کلاه گذاشتم سرت سرما نخوری..