اواخر 5 ماهگی
دختر نازم..
تو این هفته تو 6 ماه کامل می شی و با اجازه دکترت می خوام غذای کمکی رو برات شروع کنم اما من واقعا نگرانم که غذا باعث بشه از شیر خوردن بیفتی..
چون تو واقعا بد شیر می خوری و من مدام دارم باهات سر و کله می زنم تا به اندازه کافی شیرت رو بخوری و از نمودار رشدت عقب نمونی..
این هفته واکسن 6 ماهگی ات رو هم باید بزنیم و من بازم مثل دفعات قبل دلشوره دارم که اذیت نشی!
دیروز خونه خاله جون بودیم و روز آخر روضه شون بود تو این چند روزی که رفتیم روضه حسابی دلبری کردی و کلی کشته مرده پیدا کرده بودی از ترسم قایمت می کردم تو اتاق تا دست به دست نچرخی و اذیت نشی تو هم که مدام از خودت صدا در می آوردی و غش غش می خندیدی..
جدیدا خیلی بد می خوابی و همش می خوای شیطونی کنی با یه داستانی می خوابونمت و حتما باید با دور پیچ بپیچمت وگرنه مدام تکون می خوری و نمی خوابی..
صداهایی که در می یاری خیلی زیاد شده و گاهی تبدیل به جیغ میشه ..
کلماتی مثل بااا و یا آغووو یا اوقههه رو مدام تکرار می کنی و وقتی باهات حرف می زنیم انگار واقعا می فهمی و جواب می دی..
داستانی شده از دست کل فامیل آسایش نداریم و مدام ما رو دعوت می کنن و گله می کنن که بیاریمت نا ببیننت!
گاهی وقت ها دیگه واقعا خسته می شم اما دلم نمی یاد جواب رد برم..
تو هم که ماشالا صبور و خوش اخلاقی و واسه همه می خندی واسه همین همه دوست دارن باهات بازی کنن و حتی عکست و داشته باشن..
عزیزم دوست داشتم برات جشن دندونی بگیرم اما هنوز که نشده یعنی وقتش رو پیدا نکردم ..
دوست دارم بدونی که مامان و بابا هر کاری از دستشون بر بیاد واسه تو می کنن و تمام تلاششون رو می کنن تا تو دوران کودکی خوبی داشته باشی..