اولین سفر هلیا با هواپیما
عزیز دله من ..
شنبه 13 آبان واسه اولین بار سوار هواپیما شدی قبلش من کلی نگران بودم که گوشت درد بگیره و اذیت بشی واسه همین ساعت شیر خوردنت رو جوری تنظیم کردم تا موقع اوج گرفتن هواپیما در حال شیر خوردن باشی..
سفرمون خیلی طولانی بود و من همش می ترسیدم که طاقت نیاری..
اما تو مثل همیشه منو رو سفید کردی..
اولش که سوار هواپیما شدیم خاتم مهماندار جامون رو عوض کرد و ما رو توی ردیفی نشوند که خالی بود و تونستیم کریرت رو روی صندلی نصب کنیم و حسابی کیف کردی..
وقتی هم که رسیدیم فرودگاه دبی حسابی کیف کردی و مدام چراغ ها و آدم ها رو نگاه می کردی و ذوق می کردی ..
توی فری شاپ همه فروشنده ها عاشقت شده بودن و دنبال یه فرصت بودن تا باهات حرف بزنن و بازی کنن..
7 ساعت توی فرودگاه دبی بودیم و ساعت 2 به وقت دبی بازم سوار هواپیما شدیم تا بریم مادرید..
پرواز خیلی طولانی بود و ما باید 7 ساعت توی هواپیما می موندیم که بازم یکی از بهترین ردیف ها رو به ما دادن و برات بسکت گذاشتن که بتونی توش بخوابی..
و بازم هم تو خانومی کردی و اصلا اذیتمون نکردی حسابی بازی کردی و خوابیدی و شیر خوردی..
وقتی هم که رسیدیم مادرید بابا بزرگ اومده بود دنبالمون فرودگاه و واسه اولین بار تو رو از نزدیک دید..
نمی دونی چقدر دوستت داره و چقدر منتظر بود تا تو رو ببینه..
روز اول که فقط خواب بودی و خستگی در کردی اما روز دوم حسابی شیطون شدی و بازی کردی..
امروز هم که بردیمت مرکز خرید و تو عاشق چراغ ها و صداها بودی و همش خندیدی تو کالسکه کلی ذوق می کردی و دوست داشتی همه جا رو نگاه کنی..
فقط از کلاه بیزاری و همش سرت و تکون می دی و یه کاری می کنی کلاه بیاد پایین و بره تو چشمت!
عزیزم امروز سوار مترو هم شدیم و تو با مترو هم خوب ارتباط برقرار کردی گاهی از شندین صداها اینقدر متعجب می شدی که چشمات گرد گرد می شد اما بعدش می خندیدی و ذوق می کردی..
کوچولو خوشکل مامان یه فامیل عاشقتن !
فکر کنم اینو خودتم می دونی چون حسابی دلبری می کنی..
مامانی عاشقانه دوستت داره..
راستی امروز فهمیدم که داری دندون در می یاری!!!!!
کلی ذوق کردیم و مامان بزرگ کلی خوشحال شد..
دیشب هم که واسه اولین بار داشتی تلاش می کردی که غلت بزنی اما تازه اوله راهی و وقتی پشت و رو می شی دستت می مونه زیرت..
خلاصه آب و هوای اسپانیا حسابی بهت ساخته..
ایشالا همیشه شاد و خندون باشی مادر جون..
اینم یه چند تا عکس اما بعدا مفصل عکس می ذارم..
اینجا کلی ذوق زده بودی که بردیمت بیرون
اینجا هم دستات و کردم زیر پتو تا یخ نکته منتظریم تا مترو بیاد
دیروز 14 آبان واسه اولین بار می خواستی غلت بزنی
اینجا تو مرکز خرید تو بغل بابا بزرگ هستی