هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

بدون عنوان

                                              ای تماشایی ترین مخلوق خاکی در زمین                                                 آسمانی می شوم وقتی نگاهت می کنم..   ...
15 مهر 1393

27 ماهگی عشقم

ای جیگر من .. خوشکله 27 ماهه من نمی دونی چقدر دوست دارم.. به خاطر تو تلاش می کنم و مدام به آینده تو فکر می کنم.. این روزا همش درگیر تو هستم! درگیر کارهات،شیطونی هات، شیرین زبونی هات و گاهی هم بداخلاقی هات.. تو 27 ماهگی به شدت شیطون شدی.. از صبح که بیدار می شی فقط داری می ریزی و پاشی.. روی مبل ، روی میز حتی زیر فرش هم کار داری.. عاشق بازی هستی و اگه 24 ساعت هم باهات بازی کنیم سیر نمی شی.. آی قلدر هم شدیییی.. نی نی ها کوچیکتر از خودت رو اذیت می کنی و گاهی امون منو می بری.. این روزا کارم شده عذرخواهی کردن از نی نی ها و مادرهاشون!   اکثر نی نی های دور و برت از تو کوچیک ترن و تو حسابی ریاست می کنی مثلا سو...
25 شهريور 1393

عکسنامه سفر مادرید

عکس های جا مونده از سفر ! تو فرودگاه ترکیه حسابی شیطونی کردی تا زمان پرواز بعدی مون برسه.. اینجا دیگه تو هواپیما خوابیدی.. کشف هواپیما بعد از بیدار شدن از خواب! همش دوست داشتی تو فروشگاه ها بدویی و همه چیز رو بریزی به هم.. اینجا هم داری اسباب بازی ها رو تست می کنی..     هلیا در حال ماشین سواری... اینجا خیلی باحاله اول این نی نی خوشکله موهای تو رو کشیده.. بعدش.. تو کشیدی.. اینه! کار هر روزه ات می رفتی توی آشپزخونه و در و می بستی.. عصر ها باید می بردیمت بیرون و هر روز بابا جون تو رو می برد پارک و حسابی...
15 شهريور 1393

به مناسبت 26 ماهگی هلیا

سلام عزیزم.. بعد از چند ماه تونستم یه فرصتی پیدا کنم تا برات بنویسم از کارات،شیطونی هات و اتفاقات.. تو این مدت خیلی درگیر بودیم یه سفر پیش بابا بزرگ رفتیم مادرید.. یه سفر توریستی داشتیم به پاریس و کلی خوش گذروندیم.. این شد که نشد برات بنویسم وگرنه اینقدرها هم درگیر نبودم.. بعد از تولدت دیگه شروع کردیم به بستن ساک ها و آماده شدن برای سفر توی راه خدا رو شکر خوب بودی و تو کل ساعات پرواز کم اذیت شدیم اما ماشالا دیگه بزرگ شدی و همه جا رو می خواستی تنهایی کشف کنی.. به زور می نشوندیمت توی کالسکه و مدام می خواستی بیای بیرون و بدو بدو کنی.. شیرت رو دیگه خودت می خوری و خدا رو شکر به شیر خوردن علاقمند شدی.. دوست داری خودت غذاب خ...
22 مرداد 1393

تولد دو سالگی هلیا

 تولد دو سالگی هلیا خانوم جمعه 23 خرداد 93 برگزار شد.. از چندین هفته قبل مهمون ها دعوت شده بودن و قرار شد امسال تو تولد مردها هم باشن و این خودش کار رو سخت می کرد.. 30 نفر مهمون داشتم و تمام کارهای تولد رو من و باباجون با هم انجام دادیم.. کیک تولد رو یک هفته قبل به قنادی کوک سفارش دادم با طعم گردو و موز و قرار شد جمعه ساعت 6 تحویلش بگیریم.. تم تولد هلیا تم رنگین کمونی بود که خودم با سرچ و کمی تغییرات و بعد چاپ و برش درستشون کردم.. شب قبل تولد من و بابا جون دکوراسیون خونه رو تغییر دادیم و تزئینات رو وصل کردیم و 35 تا بادکنک رو خودمون دوتایی باد کردیم!! تا ساعت 3 نیمه شب من در حال درست کردن ژله رنگین کمان بودم و ا...
26 خرداد 1393

عکس های آتلیه دوسالگی

عزیز دلم امروز تو دو ساله شدی! دخترکم.. خوشکلم.. تولدت مبارک!! نمی دونی چقدر خوشحالم!.. حسم قابل وصف نیست.. ایشالا پست بعدی که تولدته مفصل برات می نویسم فعلا عکس های آتلیه ات رو می ذارم..       پست بعدی جشن تولد هلیا ...
20 خرداد 1393

ویژگی های کودک دوساله..

  فرزند دوساله ی شما چگونه رشد و تغییرمی کند؟ بچه های دوساله کاشفینی هستند که به دنبال دنیاهای ناشناخته می گردند ودانشمندانی هستند که شگفتی های طبیعت را بررسی می کنند.شاعرانی هستند که برای اولین بار زبان را اختراع می کنند و روان شناسانی هستند که به راز تفاوت های رفتاری انسانهای اطراف خود می اندیشند.کودک دوساله ی شما،  دوسال پیش،  نوزاد کوچک وناتوانی بود که برای همه چیز به شما نیاز داشت. به شما وابسته بود تا به اوغذا بدهید،  با او بازی کنید و از او مراقبت کنید. اما حالا کودک شما،  خودش غذا می خورد،  بازی می کند و با خودش صحبت می کند. فرزندتان وقتی بزرگتر شد آموخت گاهی باید صبر کند تا توجه  شما را ب...
17 خرداد 1393

عکس های 23 ماهگی

بدون شرح! اینجا خیلی بانمک بود افتاده بودی دنبال ریحانه و همش از پشت هلش می دادی ریحانه هنوز چهاردست و پا می ره اینجا هم ریحانه توی روروئک رفته و هلیا می خواد هلش بده (هلیا و ریحانه درست یک سال تفاوت سنی دارن) اینجا داریم می ریم کاشان شما توی ماشین خوابیدی و الان تازه بیدار شدی.. این موش کوچولو رو باید خوردددد هلیا خوشکل مامان ...
30 ارديبهشت 1393

پشت صحنه های آتلیه عکاسی دوسالگی

سلام خوشکلم.. امروز شما وقت عکاسی داشتی .. از چند روز قبل لباسهات رو حاضر کرده بودم و  از ماهها قبل لباس هات رو سپرده بودم تا برات بخرن.. امروز از اول صبح درگیر کارات بودم مامانی.. صبح که بیدار شدی صبحونه ات رو حاضر کردم و بعدش رفتم بیرون چون گل سرهات ناقص بود و چند روز قبل هم لنگه کفشت گم شده بود.. خلاصه تونستم یه جفت کفش کتونی برات بخرم و یه چند تایی هم کش سر برات خریدم بدو بدو برگشتم خونه و بردمت حمام.. دست تنها سختم بود و داستانی داشتیم تو هی دوش رو می کشیدی و منم از این طرف می کشیدم.. جدیدا کمی زور گو شدی مامانی.. با این قد کوچولو به من زور می گی و خلاصه کارات خنده داره اما گاهی هم منو   این شکلی م...
30 ارديبهشت 1393

23 ماهگی..

سلام عزیز دلم.. یک ماه به تولد دو سالگی ات مونده و تو هر روز داری بزرگ تر میشی.. هنوز باورم نمیشه که تو این همه بزرگ شدی و تا چشم به هم زدیم دو ساله شدی.. کارات بزرگونه شده و حسابی شیطون شدی.. تا حدودی لج بازی هم می کنی و اگه کاری بر خلاف میلت باشه جیغ می زنی و گریه می کنی.. به شدت دردری شدی و دنبال هر کسی که بره بیرون گریه می کنی بدجور.. اسم دایی ها رو یاد گرفتی و اینقدر با نمک صداشون می کنی که آدم دلش ضعف می ره .. عاشق نانای کردنی و با هر ریتمی خودت و هماهنگ می کنی.. جدیدا حسین حسین هم می گم سینه می زنی.. دماغت و نشون می دی و می گی بینی.. چشم چشم دو ابرو رو یاد گرفتی و نشون می دی.. وقتی می خوای برقصی هر کسی...
19 ارديبهشت 1393