هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

این روزا..

1391/12/18 1:04
نویسنده : مهربان
1,665 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان..

هشت ماهگی ات هم داره کم کم تموم میشه و من تو این مدت اینقدر سرگرم بودم که نمی شد بیام و برات بنویسم..

پارسال همین روزا تو توی دله مامان بودی و من تازه فهمیده بودم دیابت بارداری دارم..

نزدیک های عید بود و همش دلشوره داشتم که قندم باعث اذیت و آزار تو نشه..

چه روزهایی رو گذروندیم من و بابایی تا تو به اینجا برسی و بزرگ بشی خدا رو شکر که تمام روزهای سخت و پشت سر گذاشتیم و فراموش کردیم و فقط شیرینی هاش به یادمون مونده تو این هشت ماه تو جلوی چشممون هر روز بزرگ تر و قوی تر شدی ..

دندون درآوردی..

غلت زدی..

چنگ زدی..

غذا خور شدی ..

تونستی بشینی و کلی کارای دیگه که من آرزوی دیدنش رو داشتم..

خدا رو شکر می کنم به خاطر این نعمت بزرگی که به ما داده..

امسال اولین نوروزیه که تو در کنار ما هستی و من چقدر خوشبختم که امسال در کنار تو سر سفره هفت سین می شینم..

خیلی زیاد دوست دارم تا ببرمت آتلیه و ازت عکس بندازم ولی هنوز دودلم که کجا ببرمت..

از حالا دارم واسه تولد یک سالگی ات برنامه ریزی می کنم تا عالی و مفصل باشه..

چند روزی میشه که به شدت شیطون شدی همش غلت می زنی و می خوای سبنه خیز بری الان یه چند روزی هم هست که دنده عقب می ری و خیلی با نمک می شی ..

هر چی جلو دستت باشه می کنی توی دهنت و حتی پارچه و لباس رو هم گاز می گیری..

به شدت علاقه داری تا دست هر کسی که تو بغلشی رو گاز بگیری و تا می یای بغل بابایی گازی ازش می گیری که صداش در می یاد..

موقع خواب جدیدا باید برات آهنگ بزارم تا بخوابی..

شیرخوردنت هم کمی بهتر شده و گاهی تو بیداری هم شیر می خوری..

آب رو خیلی دوست داری و شیشه رو می دم دستت و هی سر شیشه رو می کشی به دندونت و می خوای بکنی اش..

کاغذ و ریز ریز می کنی و از صدای پاره کردن کاغذ غش غش می خندی..

بوووو می گی و وقتی دستم و بیارم جلو بگم یالا دست راستت و می یاری جلو و دست می دی..

ابووو هم می گی و هی ما ما ما می کنی..

یک هفته ای همیشه که انگشت شصت پات رو می کنی توی دهنت و همش تو نخ انگشتاتی..

الان 3 روزی میشه که به شدت جیغ جیغو شدی دیشب رستوران رفته بودیم با مامانی و دایی ها کلی سرو صدا کردی و همش می خواستی از بغل این به بغل اون بری..

روزی میز تعویضت که می ذارمت هر چی روی میز باشه پرت می کنی پایین..

امروز بردیمت حمام و واسه اولین بار نشوندیمت توی وان و برات اسباب بازی گذاشتیم اینقدر با نمک بازی می کردی که مدام با دستت می زدی توی آب و هی می خواستی بری دنبال اسباب بازی ها ..

گاهی هم خم می شدی و از لبه وان آب می خوردی..

عین یه پیشی کوچولو آب رو هی از دور لبت لیس می زدی..

قربونت برم من که اینقدر شیرینی..

تمام روزهای من با تو شروع میشه و شب هام با تو تمام میشه..

تا صبح یک بار 3 و یک بار هم ساعت 6 بیدار می شی بهت شیر می دم..

صبح ها وقتی بیدار می شی شروع می کنی به سرفه و هی صدا در می یاری تا بیام و از توی تختت برت دارم..

چند هفته قبل اولین سفر طولانی با ماشینت رو هم رفتی..

واسه عروسی رفتیم تبریز و 7 ساعت رفتنی توی راه بودیم توی زنجان سرما خوردی و سرفه هات شروع شد..

به خاطر تو بابا جون همش می موند خونه و من تنهایی می رفتم خرید و مهمونی..

بابا جون خیلی برات زحمت کشید و حسابی ازت نگهداری کرد ..

یک روز قبل از برگشتمون حالت خیلی بد شد و از عصرش مدام از چشمات آب می اومد و آخر شب مجبور شدیم ببریمت دکتر جیگرم کباب شد و هی خودم و سرزنش کردم که چرا آوردمت سفر تو این فصل سال..

شبش تا صبح نخوابیدی و من تا خوده صبح روی پام تکونت دادم ..

:((

خیلی غصه خوردم عزیزم..

منو ببخش..

واسم یه تجربه شد که موقع سفر به فصل سال، مدت زمان سفر، و زمان اقامت دقت بیشتری بکنم..

خدا رو شکر داروها خیلی زود اثر کرد و از چند روز بعدش خوب شدی..

از بعده سرماخوردگی ات همش دارم برات غذای مقوی درست می کنم تا جبران بشه..

می دونی که مامان و بابا از هیچ چیزی برات کم نمی ذارن و نذاشتن..

از خدا می خوام که کمکم کنه تا مادر خوبی برات باشم!

خیلی دوستت دارم

 دالیییییی..

 

هلیا داره اینجا شنا می کنه تو خشکییی..

اولین بار که انگشت پات به دهنت رسید!!

قربونه شیطونی هاتتتت..

متاسفم کتابش پارچه ایه پاره نمیشه!

اولین بار که نون خوردی تا قبلش هر بار می دادم دستت تف می کردی یا می انداختی..

ای شیطون رفتی سر کیسه اسباب بازی..

جاننن خوب همه جا رو ریختی به هم هاااا..

عکس های سفر تبریز در پست بعدی..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

زهره مامی ژوان
19 اسفند 91 13:48
جانم قربون داللی کردنت شکوفه هلو
مامان لاله
26 اسفند 91 14:07
خیلی نازی هلیا کوچولو. به ما هم سر بزن


ممنون عزیزم حتما سر می زنم
زهره مامی ژوان
26 اسفند 91 19:53
مهربان جون قالب جدید وبت مبارک. چه خوشگله


مرسی عزیزم