در استانه 3 سالگی
درست یک هفته مونده تا تولد 3 سالگی هلیا خانوم ...
مثل همیشه من از چند ماه جلوتر تو فکر برگزاری مراسم تولدت هستم..
اما مامانی امسال خودم و سپردم دست تقدیر نمی خوام مثل هر سال خودم رو اذیت کنم مهم اینه که به من و تو خوش بگذره و روزی خاطره انگیز داشته باشیم ...
تا حالا صد تا ایده مطرح شده و من هنوز به نتیجه نرسیدم!
بالاخره تا هفته بعد معلوم میشه که چه جوری میشه...
دوست دارم امسال که بزرگ تر شدی و همش می گی تولد تولد روز تولدت حسابی بهت خوش بگذره..
تو این چند هفته اخیر رفتارهات خیلی عوض شده و یه مدل دیگه شدی..
بسی شیطون و بازیگوش و به شدت به من وابسته شبها باید به من بچسبی و بخوابی و من جرات ندارم تکون بخورم..
تو طول روز هم هر اتفاقی می افته صد بار می گی مامان مامان مامان...
گاهی هم می گی مامانی..
دل من و آب می کنی و یه کاری می کنی بابایی صداش در بیاد از این همه بچه ننه بودنت..
جدیدا لجبازی هم چاشنی کارات شده و خدا نکنه بری تو اون فاز که زیاد بازش نمی کنم..
حرف زدنت خیلی بهتر شده و تو طول روز هی گوشی تلفن رو ور می داری و با خودت حرف می زنی..
عاشق کتابی و همش دوست داری کتاب ها رو یکی برات بخونه و تو عکس ها رو نشون بدی..
جدیدا وقتی می ریم بیرون از پنجره ماشین هر چی می بینی اشاره می کنی و می پرسی ایننن؟
یعنی این چیه..
اولین بار وقتی داشتیم از سفر کاشان برمی گشتیم تو ماشین این سوال رو پرسیدی و من یک ساعت هی می گفتم این کامیونه این تابلوئه و...
عاشق مامان بزرگی و اگه جایی اون باشه دیگه به کسی محل نمی دی و فقط می چسبی به مامانی..
خلاصه اینکه 3 ساله داری می شی و خانوم!
منم دارم تلاش می کنم وسط مشغله های کاری و زندگی از تک تک لحظه های در کنار هم بودنمون لذت ببریم هم تو و هم من...
مامانی خیلی دوست داره دختر صبور و قوی من!
کلماتی که می گی :
هر کلمه ای که بگیم رو تکرار می کنی اما خودت
مامان - بابا - اسم هامون - دایی ها - مامانی - بابایی - ستاره - وین - غذا - خامه - نون - سرلاک - به شیر میگی ایش - به اسب ابس - به گربه میو بعدش هم می گی پیش ده - عمه - ستاره - پرنیان به شیوه خودت - خدافظ - به خرگوش می گی اردوش - سگ می گی هاپو - بستنی رو ببنی و.....