هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

هلیا، شکوفه هلو

هلیا عسل من کیه؟

1392/7/29 1:40
نویسنده : مهربان
1,467 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشکل مامان از بعد از تولد یکسالگی ات به حدی سرم شلوغ شده که دیگه هر ماه 20 ام که رد میشه از یادم می ره..

تو همین طوری داری بزرگ می شی و هر روز با روز قبل کلی تفاوت داری..

موهات کلی بلند شده و می خوام بازم ببرمت ارایشگاه..

دستت و می گیری و مدام از همه چی آویزون می شی اما کماکان راه نیفتادی و من بی صبرانه منتطر راه افتادنت هستم..

این روزا خیلی شیطون شدی و مدام تا سرت توی کابینته یا داری از پله جلوی آشپزخونه بالا و پایین می ری ..

وقتی روی صندلی غذات بهت غذا می دم نصفش و می ریزی زمین و بعد دوست داری از زمین جمعشون کنی و بخوری!

هر روز یه عالمه خرت و پرت از زیر میز غذات جمع می کنم و یه کار هم به کارام اضافه شده..

از مادرید برات صندلی ماشین خریدیم و تو مثل یه خانوممم نشستی توش من راحت شدم و یکی از نگرانی هام برطرف شد همیشه توی ماشین از اینکه توی بغلمی نگران بودم اما می ترسیدم برات بخرم و توی صندلی نمونی..

اما خدا رو شکر توش نشستی..

اولش کمی غر غر کردی و من هی از خانومی ات تعریف کردم و با باباجون برات دست زدیم تو هم یه ژستی گرفته بودی و دیگه جیک نزدی..

از اون روز وقتی بیرون می ریم تو توی صندلی خودت میشینی و اکثرا یه خواب حسابی می کنی..

یه چند وقتی میشه که غذات از حالت میکس شده دراومده و دیگه میتونی غذای درشت رو بجوی و قورت بدی ..

روزها شیرت و توی لیوان می خوری و میان وعده اکثرا بهت دنت می دم..

کماکان عاشق سوپ شیری و هر چی برت توش بریزم می خوری..

تا می یای بغل ما شروع می کنی و اول از همه موهای ادم رو می کنی!!!

اینقدر شیطون شدی که خدا می دونه..

روزی صد بار کتاب هات رو از توی قفسه می ریزی پایین و منم جمعشون می کنم..

یکی از بهترین تفریحاتت کوبیدن قاشق و قابلمه به زمینه!

عاشق اینی که همش ببوسمت و هی خودت و لوس می کنی و می مالونی به من ..

جدیدا وقتی یکی می خواد بره بیرون دنبالش گریه می کنی و باید حواست و پرت کنیم تا نفهمی..

وقتی بهت می گم عسل مامان کیه دست هات و می بری بالا ...

وقتی ازت می پرسم موهات کو موهات و می کشی و با هر اهنگی خودت و هی تکون می دی و سرسر می کنی..

ماما - بابا - دد - به به - نه رو می گی و گاهی وقتی ها هم خودت و می زنی به اون راه و هر چی بگیم یه چیز بی ربط می گی..

خلاصه عزیزم این روزا تمام وقتم رو پر کردی و من گاهی یادم می ره که بدون تو هم یه زمانی زندگی می کردم!

 عزیزم میخوام اینو بدونی که زندگی ام بدون تو دیگه زندگی نیست!!

روبروی باشگاه سانتیاگوبرناوا

پست بعدی فقط عکس!

قول می دم..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

جیران بخشنده
29 مهر 92 16:15
خوشگل خانوم من عاشقتم
مامان سپهر
4 آبان 92 19:17
سلام مامان هلیا جون. واقعا می خوام بهتون تبریک بگم. خیلی خوب وقت گذاشتین. خاطرات قشنگ هلیارو خوندم. ماشاالله چه دختر نازی دارین. سپهر من 25 خرداد 92 به دنیا اومده.
هلیا
8 آبان 92 10:11
خدا حفظش کنه برا ت این نازگل خانومو